این مقاله تفکر فروید درباره بازی و بازی کردن را در کل دوران فکری او بررسی میکند. ابتدا با تمرکز بر دو کتاب «جوکها و ارتباطشان با ناخودآگاه» (1905) و «نویسندگان خلاق و خیالبافی» (1908)، دیدگاه اولیه او از بازی کردن و بازیها بررسی می شود و سپس با بررسی آثار متأخر او که فروید در آنها به سائق مرگ میپردازد، دیدگاه بعدی او درباره بازی کردن و بازیها به تفصیل توضیح داده میشود. نهایتاً با توضیحاتی درباره آنچه فروید میتوانست درباره تعصب در رقابتهای ورزشی بگوید و صراحتاً چیزی نگفته است، بحث را به پایان میرسانم. من به تعصب ورزشیای که در قالب اختلال روانی فردی و اختلال روانی گروهی ظاهر میشود، خواهم پرداخت.
روانشناسی بازیبازی از نظر فروید: مقالهای از اندرو هولوچاک، ترجمه دکتر مرتضی طباطبائی
مقالهای از اندرو هولوچاک (M Andrew Holowchak)، ترجمه مرتضی طباطبائی
این مقاله در حوزه روانشناسی بازی با عنوان اصلی «آنچه بازی و ورزش، درباره بازیکنان، بازیبازان و ورزشکاران نشان میدهد، یک تحلیل فرویدی» به مسئله بازی از نظر فروید میپردازد. در این ترجمه، برای خوانایی بهتر، تیترها و تصاویری به متن افزوده شده است.
«مشخص شده کارهای کوچکی که ظاهراً به صورت شانسی و بدون منظور انجام میشوند (عادتهای بازی کردن یا ور رفتن به اشیا یا نظیر آن) رفتارهای سمپتوماتیکی هستند که با مقاصدی پنهان ارتباط دارند و به قصد بیانی مستقیم انجام میشوند» (۱۹۰۶, S.E., IX: 105).
فهرست مطالب
چکیده
امروزه تحلیلهای بازی کردن، بازیها و ورزش، در متون روانشناختی، جامعهشناختی، انسانشناختی و فلسفی و نیز در میان تحلیلگران ورزشی، غالباً به تبیین فرویدی متوسل میشوند که [بازی را] با مکانیزمهای آزادسازی نیروی پرخاشگری برجسته میکند. با این حال و به رغم غلبه تفکر فرویدی بر بازی کردن، بازیها و ورزش، درباره مشارکت صریح خود فروید در این مسئله، بسیار کم سخن گفته شده است. این احتمالاً به دلیل بیمیلی خود فروید برای پرداختن به این مسائل است (بهویژه از منظر بازیکن و ورزشکار). او هیچ جا مسئله «ورزش» را در مجموعهنوشتههایش بررسی نکرده و وقتی به «بازیها» (games) یا «بازی کردن» (play) اشاره میکند، فقط میخواهد مسئله لطیفهها، رشد روانی-جنسی یا نظریاتش درباره سائقهای انسان را شفافتر کند.
این مقاله تفکر فروید درباره بازیها، بازی کردن و ورزش را در مسیر اندیشههای پیشروی او درباره روانکاوی در طول سالها بررسی میکند. من با تمرکز بر «جوکها و ارتباطشان با ناخودآگاه» (۱۹۰۵)، «نویسندگان خلاق و خیالبافی» (۱۹۰۸)، با آنچه میتواند به عنوان دیدگاه اولیه او از بازی کردن و بازیها در نظر گرفته شود، آغاز میکنم؛ جایی که سائقهای پشت آن فعالیتها خود نگهدارنده و دیگر نگهدارنده است. سپس با رفتن به سراغ آثار متأخر او میروم که فروید در آنها به سائق مرگ میپردازد، آنچه را میتواند به عنوان دیدگاه بعدی او درباره بازی کردن و بازیها در نظر گرفته شود، به تفصیل توضیح میدهد. نهایتاً با توضیحاتی درباره آنچه فروید میتوانست درباره تعصب در رقابتهای ورزشی بگوید و صراحتاً چیزی نگفته است، بحث را به پایان میرسانم. من به تعصب ورزشیای که در قالب اختلال روانی فردی و اختلال روانی گروهی ظاهر میشود، خواهم پرداخت.
اولین اشارهها: بازی، جایگزین لذت جنسی
نخستین اشارات فروید به اهمیت «بازی»، در کتاب او در سال ۱۹۰۵ با عنوان سه مقاله درباره نظریه جنسیت آمده است.
وی در این کتاب میگوید در آموزش مدرن از بازی برای دور کردن جوانان از فعالیت جنسی استفاده میشود:
بازی در این روش، لذت جنسی را با لذت حرکات بازی جایگزین میکند و فعالیت جنسی را به یکی از عناصر خودتحریکگرش (aouterotic) بازمیگرداند (فروید، ۱۹۶۲، صفحه ۶۹).
در مرحله بعد فروید بازی را به منزله گام نخست دریافت معنای طنز از طریق «درک آنچه آشناست» دانست. بازی برای کودک زمانی آغاز میشود که استفاده از کلمات و کنار هم چیدن آنها را یاد میگیرد. این بازی احتمالا از انگیزشهایی پیروی میکند که کودکان را به استفاده از ظرفیتهایشان مجبور میکند. در اینجا کودکان با تأثیرات لذتبخشی مواجه میشوند که از تکرار امور مشابه، کشف دوباره مسائل آشنا، تشابه صداها و… ناشی میشود. این لذت سبب میشود که کودک بدون توجه به معنای کلمات یا انسجام جملات، بازی زبانآموزی را ادامه دهد (فروید، ۱۹۵۳، ص ۱۲۸).
به تعبیر دیگر بازیها «از مکانیزم ایجاد مانع صرفاً در جهت افزایش لذت استفاده میکنند» (همان، ص۱۲۱). برای افراد بالغ، همزمان با پروسه بلوغ و تقویت قوه نقد، واقعیت مرکز توجه قرار میگیرد و بازی بیمعنا یا نامعقول به نظر میرسد. بنابراین بازی بزرگسالان، تلاشی برای تجربه دوباره لذت کودکی از طریق یافتن جایگزینی مناسب است که موجب سانسور همبازیهای بزرگسال نشود (۱۹۰۵, S.E., VIII: 129).
بازی و جوک
جوکها، نوعی از چنین بازیای هستند. جوکها امکان استمرار بازی لذتبخش را فراهم میآورند و چنین بازیای را در برابر انتقادها محافظت میکنند. به همین ترتیب، جوکها یک واپسروی به دوران کودکی را ممکن میسازند؛ زمانی که شخص میتوانست بدون ترس از سرزنش بزرگسالان، بازی کند.
جوکها مانند بازی، لذت را از طریق ایجاد موانع مؤثر (در اینجا، کلمات)، ممکن میسازند. همچنین جوکها همانند رؤیاها، معنای پنهان خود را میپوشانند. دریافت معنای یک جوک، مانند مشارکت موفقیتآمیز در یک بازی، خودش یک نوع برداشتن موانع از سر راه و رسیدن به لذت از طریق کاهش انرژی سائق است (۱۹۰۵, S.E., VIII: 179-80).
فروید بعدها به تحلیل کاملتری از بازی کودکان رسید. بازی آنان عمدتاً شامل تقلید است؛ یعنی بازی کردن به جای بزرگسالان.
تقلید، بهترین هنر کودک و انگیزۀ محرک بسیاری از بازیهای اوست. اشتیاق کودک برای تقلید افراد بزرگسال، بسیار بیشتر از انگیزه او برای برتر بودن نسبت به افراد همتراز خود است. ارتباط کودکان با بزرگسالان، همچنین مبنای «طنز تنزل رتبه» (comic of degradation) است که با مدارایی که در نگرششان به زندگی کودکان نشان داده میشود، منطبق است. برای کودکان کمتر چیزی به اندازه وقتی که یک بزرگسال راضی میشود خودش را تا سطح آنان پایین بیاورد، از برتری ظالمانه خود چشم بپوشد و با آنان به عنوان یک شخص همتراز بازی کند، لذتبخش است. این تسکین که به کودک لذتی عمیق میدهد، در دوران بزرگسالی در قالب نوعی تنزل و ابزاری برای کمیک کردن مسائل و منبعی برای لذت کمیک تبدیل میشود. ما میدانیم که برداشتن نقاب، به مسئله تنزل رتبه بازمیگردد (۱۹۰۵, S.E., VIII: 227).
بنابراین بازیهای کودکان اصولاً نوعی تقلید بزرگسالان (گونهای از آمادگی لیبیدویی برای بلوغ) و بهندرت یک رقابت در میان همسالان است. برعکس، بازیهای بزرگسالان به ندرت شامل تقلید میشود، بلکه ابزاری برای رقابت در میان همترازان است و بنابراین نه شامل کمیک و نه شامل تنزل مقام است. بازی بزرگسالان، بازیای است که به واقعیت، توجه لازم را نشان میدهد. بنابراین افراد بالغ، به میزانی که با کودکان بازی میکنند و خود را تا سطح کودکان پایین میآورند، از طریق تنزل مقام به تسکین میرسند و خود را در معرض سرزنش همسالان خود قرار میدهند.
بازی و خیالپردازی
فروید سه سال بعد در کتاب نویسندگان خلاق و خیالپردازی یکی از بهترین تبیینهای خود از بازی کردن و بازیها را بیان میکند. او بحث خود را از مقایسه بازی کودکان با «خیالپردازی» نویسندگان خلاق آغاز میکند:
«دوستداشتنیترین و جدیترین فعالیت کودک، بازی کردن یا بازیهای اوست. آیا نمیتوانیم بگوییم که هر کودک هنگام بازی، همانند یک نویسنده خلاق رفتار میکند؛ به گونهای که دنیای خودش را خلق میکند یا اشیای دنیای خود را به روشی جدید که خوشایند خود اوست، بازسازی میکند؟ اشتباه است که فکر کنیم او این دنیا را جدی نمیگیرد؛ برعکس او بازی خود را بسیار جدی میگیرد و احساسات بسیاری را خرج آن میکند. مخالف بازی، امر جدی نیست، بلکه امر واقعی است. کودک با اینکه به لحاظ احساسی شدیداً درگیری دنیای بازی خود میشود، اما بهخوبی آن را از دنیای واقعی تشخیص میدهد و دوست دارد موضوعات و موقعیتهای خیالی خود را به اشیای محسوس و دیدنی در دنیای واقعی، مرتبط کند. این مرتبطسازی همه آن چیزی است که بازی کودک را از «خیالپردازی» متمایز میکند» (۱۹۰۸, S.E., IX: 143-144).
کودکان همانند نویسندگان خلاق، دنیاهای خیالی خود را هنگام بازی میسازند و بازی خود را بسیار جدی میگیرند. اما بر خلاف نویسندگان خلاق، هنگام بازی کردن، دنیای بازی خود را از دنیای واقعی متمایز میکنند. از نظر فروید، فهم جدی بودن بلوغ، از این شناخت حاصل میشود که هیچکس نمیتواند واقعاً از آن چیزی که لذتبخش یافته، دست بکشد. آنچه انصراف از لذت کودکی به نظر میرسد، صرفاً یک جابهجایی است. هرچند هیچ بزرگسالی دیگر نمیتواند به عنوان یک کودک بازی کند، اما میتواند آن را خیالپردازی کند. جدی بودن بزرگسالی، با افراط در خیالپردازی جبران میشود. فروید مینویسد: «آنچه یک انصراف به نظر میرسد، در واقع نوعی از یک جایگزینی یا جانشینی است». به همین ترتیب، کودک در حال رشد، وقتی بازی را متوقف میکند، هیچ چیزی جز ارتباط با اشیای واقعی را تسلیم نمیکند؛ اکنون او به جای بازی، خیالپردازی میکند. او قلعههایی در آسمان میسازد و آنچه را خیالپردازی نامیده میشود، خلق میکند (۱۹۰۸, S.E., IX: 144).
با این حال خیالپردازیهای بچگی، به عنوان جایگزینهایی برای بازی کودکان، برای بزرگسالان دیگر دسترسناپذیر است. یک کودک ممکن است به نحوی بازی کند که قوانین را فقط خودش یا فقط خودش و همبازیهایش بشناسند، اما بازیای که او انجام میدهد، با قصد پنهانکاری از دیگران انجام نمیشود. اما در مقابل، پنهانکاری، بخشی ذاتی از خیالپردازیهای بزرگسالان به دلیل شرم است؛ به حدی که ترجیح میدهد به احمقانهترین اشتباهات خود اعتراف کند تا اینکه خیالپردازیهایش را برای یک بزرگسال دیگر بیان کند (۱۹۰۸, S.E., IX: 144-5). میتوان گفت بازیهایی که بزرگسالان انجام میدهند (یا آن بخشهای بازی که بیشترین لذت را به آنها میدهد)، سرنخهایی را از خیالپردازیهای آنان که ریشه در آرزوهای دوران کودکیشان دارد، به دست میدهد.
از نظر فروید تفاوت کلیدی بین بازی کودکان و خیالپردازی بزرگسالان، ریشه در انگیزههای هر یک دارد. بازی کودکان، همانند رؤیاهای آنان، نسبتاً ساده و بدون پیچیدگی است که با یک آرزوی غیرپنهان (یعنی همانند یک بزرگسال بودن یا همانند او رفتار کردن) تعین مییابد و این امکان را برایشان فراهم میکند تا از طریق رهاسازی غریزه حیات (libidinal release) به لذت برسند. البته آن دسته از رؤیاپردازیهای بزرگسالان که از طریق گزارشهای مراجعان روانرنجور تحت درمان برای فروید فاش میشد، چیزی متفاوت است. برای بزرگسالانی که مجبورند با در نظر گرفتن جهان واقعی رفتار کنند، بازی کردن به شیوه کودکان ممنوع است و بنابراین به خیال متوسل میشوند (۱۹۰۸, S.E., IX: 146). یک پارادوکس، روشن است. بازی کودکان مستقیماً آرزوی آنان برای بزرگسال بودن را فاش میکند. خیالپردازی پنهان بزرگسالان، آرزوهای آنان برای دوباره کودک شدن را پنهان میکند؛ دستکم تا جایی که دوباره قادر باشند غریزه حیات را مستقیماً آزاد کنند.
اگر ما «جوکها» و «نویسندگان خلاق» را به عنوان نماینده مدل اولیه فروید از بازی کردن و بازیها در نظر بگیریم، اشتغالات جدی بزرگسالان مانع از رهاسازی مستقیم و مداوم غریزه حیات از طریق بازی کردن و بازیها میشود. بنابراین انرژی فیزیکی سرکوبشده، عمدتاً از طریق روزنههای ثانویه و غیرمستقیمتری شبیه جوکها و خیالپردازیها آزاد میشود.
در این نقطه، ممکن است کسی بهدرستی اشکال کند که فروید، نقش بازی کردن و بازیها را در دوران بزرگسالی، بسیار دستکم گرفته است؛ چراکه وی محصول جامعه وینِ بورژوازی بستهای بود که در آن زندگی میکرد.
از سویی، فروید ممکن است به لحاظ نظری مجبور بوده که نقش بازی کردن و بازیها را در دوران بزرگسالی دستکم بگیرد. با توجه به اینکه هدف بازی کودکان، تقلید بزرگسالان و داشتن چشماندازی بزرگسالانه از واقعیت است، بزرگسالانی که دیگر بزرگ شدهاند هیچ انگیزهای برای بازی کردن ندارند؛ مگر شاید تقلید دیگر بزرگسالانی که «کار»شان، به آنها امکان رهاسازی انرژی فیزیکی مشوقانهتری را از طریق عبور از موانع زندگی روزمره بدهد (یعنی کار آنان شبیه بازی کودکان باشد).
از سوی دیگر (و شاید محتملتر)، جوکها و نویسندگان خلاق را نباید به عنوان چیزی در نظر گرفت که تبیین کاملی از دیدگاه اولیه فروید از بازی کردن و بازیها را ارائه میدهد، بلکه چیزی است که ایدههایی کلیدی به دست میدهد تا روشن سازد که این تبیین، شبیه چه چیزی است.
خلاصه دیدگاه اولیه فروید
اکنون یافتههایمان از دیدگاه اولیه فروید از بازی کردن و بازیها را خلاصه میکنیم.
اولاً هم کودکان و هم بزرگسالان، بازی را عمدتاً با هدف ملاحظات صرفهجویانه (رهاسازی فیزیکی انرژی غریزی) انجام میدهند. با این حال، روش تحقق این کار در این دو گروه، متفاوت است.
کودکان از طریق بازی کردن و بازیها، برای رهاسازی مستقیم غریزی تلاش میکنند و این کار را با انجام کارهایی به منظور شبیه شدن به بزرگسالان انجام میدهند؛ یعنی تکرار صحنههای آشنا. بنابراین بازی کردن و بازیهای آنان، که شامل تقلید بزرگسالان است، بسیار جدی است. دغدغه اولیه آنان، لذت است که هرچند به بزرگسالی معطوف است، اما بازی کردن به آنها این اجازه را میدهد که به واقعیت نیز توجه کنند.
اما بازی کردن و بازیهای بزرگسالان نیز جدی و با هدف رهاسازی غریزی است؛ اما عمدتاً مقید به در نظر گرفتن واقعیت و عامل سانسورکننده داخلی است. بنابراین بزرگسالان تمایل دارند که رهاسازی فیزیکی را به طور غیرمستقیم تجربه کنند؛ یعنی اصولاً از طریق جایگزینهایی همچون جوکها یا خیالپردازی و در مرحله بعدی، از طریق نوعی بازی بیروح و کسلکننده. در نتیجه، بازی بیروح بزرگسالان (که مقید به ملاحظات واقعیت است و به بزرگسالان اجازه نمیدهد که همچون کودکان بازی کنند)، قصد واقعی بازی را پنهان میکند و بنابراین کارکردهای بازی به نوعی شبیه رؤیاهای آنان میشود. اعمال بزرگسالان در بازی، سرنخهایی را از آرزوها و سائقههای عمدتاً جنسی ناخودآگاه آنان به دست میدهد.
ثانیاً ازآنجاکه بزرگسالان اغلب خیالپردازی را جایگزین مناسبی برای بازی مییابند، خیالپردازی را میتوان با بازی کودکان قابل مقایسه دانست. خیالپردازی بزرگسالان به واضحترین شکل در آثار نویسندگان خلاق بروز مییابد. کودکان هنگام بازی، همانند نویسندگان خلاق یا خیالپردازان، یک دنیای خیالی میسازند؛ اما بر خلاف آنان، دائماً بین دنیای خیال و دنیای واقعی رفت و برگشت میکنند، در حالی که نویسندگان خلاق و خیالپردازان مایلاند که در دنیای خیال باقی بمانند.
نهایتاً بازیها ضرورتاً شامل روزنههایی برای رهاسازی غریزی است که از این جهت، قابل مقایسه با فعالیت جنسی است. ارائه موانع در بازیها، به منظور افزایش تنش فیزیکی برای افزایش پتانسیل رهاسازی فیزیکی و بدینترتیب افزایش پتانسیل لذت است. در اینجا، موانع کارکردی مشابه کارکرد معاشقه در فعالیت جنسی را دارد.
بازی کردن، بازیها و جبر تکرار
دیدگاه اولیه فروید درباره بازی کردن و بازیها در جوکها و نویسندگان خلاق و خیالپردازی، پیرو زیستشناسی زمان خود، دستکم به صورت غیرصریح مبتنی بر این مفهوم بود که انسانها هم با سائقهای درونی و هم سائقهای خارجی، تحریک میشوند.
فروید واژۀ «سائق»[۱] را رسماً در سال ۱۸۶۹ در کتاب مطالعاتی درباره هیستری به کار برد، اما در تفسیر خواب بود که صرفاً به «دو سایق بسیار حیاتی» اشاره کرد (۱۹۰۰, S.E., V: 130). تا سال ۱۹۱۵ که فروید تلاش کرد تا منظور خود از سائق را با رسالهای به نام سائقها و دگرگونیهایشان (Drives and their Vicissitudes) روشن کند.
او میپذیرد که سائق، مفهومی مبهم ولی مورد نیاز است. سائقها نیروهایی هستند که فرض میشود جهت هدایت فرایندهای روانی را در اختیار دارند و نهایتاً به دنبال برطرف کردن موقعیت خاص آن سائق هستند (برای مثال، گرسنگی به دنبال برطرف کردن موقعیت فیزیکی رنج است که شخص را به خوردن وامیدارد). فروید از منظر توپوگرافیکی، اقتصادی و دینامیکی مینویسد: «یک سائق، مفهومی مرزی بین ذهنی و فیزیکی به نظر میرسد، که هم نماینده ذهنی محرکهای درون ارگانیسم و نفوذکننده به ذهن است، و هم مقیاسی از مطالبه برآمده از انرژی ذهن، در نتیجه ارتباطش با بدن است». سائقها در مرز بین فرایندهای فیزیکی و ذهنی، محافظهکار، تکراری و بازگشتی هستند. انگیزه آنها، قوت یا نیروی آنهاست. فروید در ادامه تصدیق میکند که سائقهای اگو، خودنگهدارنده هستند و توسط انرژی غیرجنسی حمایت میشوند، اما سائقهای جنسی، معطوف به افراد دیگر هستند و با لیبیدو حمایت میشوند (۱۹۱۵, S.E. XIV: 121-5).
بررسی سائق مستقل
فروید با تصدیق انعطافپذیری «سائق»، میپرسد: «آیا ممکن است چیزی تحت عنوان سائق طنز (ludic drive) وجود داشته باشد؟».
تا زمانی که موضوع اقتضا کند و محدودیتهای تحلیل روانشناختی اجازه دهد، میتوان از مفهوم سائقِ «بازی»، «تخریب» یا «معاشرت» استفاده کرد. با این حال نباید فراموش کنیم از خودمان بپرسیم که آیا بهتر نیست انگیزههای سائقی مانند اینها را که به صورت بسیار تخصصی به یک دسته تعلق دارند، مطابق با منابع سائق تجزیه کنیم، به گونهای که تنها سائقهای اولیه (که قابل تجزیه بیشتر نیستند) قابل اهمیت باشند؟
به طور خلاصه، پاسخ فروید این است: اگر درباره چیزی ادعا شود یک سائق است (مثلاً الف۱، الف۲ و الف۳) و آن چیز بتواند ذاتاً به عنوان موردی خاص ذیل یک سائق عامتر قرار گیرد (مثلاً الف)، آنگاه بهتر است که خود الف (نه الف۱، الف۲ و الف۳) را به کاملترین معنا، یک سائق بدانیم. بنابراین «سائق ادعایی طنز»، ازآنجاکه به یکی از سائقهای اصلیتر و عامتر فروکاستپذیر است، یک سائق قائم به ذات نیست؛ دستکم از منظر روانکاوی.
چنانکه مشهور است، فروید در سائقها و دگرگونیهایشان، درباره دوگانه سائق اگو و سائق جنسی، اظهار تردید میکند (۱۹۱۵, S.E., XIV: 124)؛ تردیدی که یک سال قبل، به صورت دقیقتر و قابل ملاحظهتر در درباره نارسیسیسم بیان شده بود. اما نخستین اظهار منتشرشده فروید درباره نظریه جدید سائقها، فراسوی اصل لذت (۱۹۲۰) است. آنچه برای مقاصد ما مهمتر است اینکه فروید در اینجا میخواهد انگیزه اقتصادی بازی کردن کودکان را فاش کند.
یک مثال عینی
فروید مشاهداتش را بر پسربچهای یک و نیمساله که به هیچ عنوان زودرس نبود، متمرکز میکند. پسربچه شدیداً به مادرش میچسبید، اما وقتی مادرش اتاق را ترک میکرد، گریه نمیکرد. فروید یادآور میشود که پسربچه عادت کرده بود که اشیای کوچک را دورتر از خودش پرتاب کند؛ به گونهای که پیدا کردن دوبارۀ آنها یک کار جدی بود. هر وقت چیزی را پرت میکرد، اصوات «اُ اُ اُ» را از خودش در میآورد که به نظر فروید و مادر پسربچه، منظورش «Fort» (آلمانیِ «رفت») بود. نهایتاً فروید فهمید که کودک، تنها کاری که با اسباببازیهایش میکند، همین پرتاب کردن آنهاست. با این حال بعداً متوجه شد که با کشیدن نخ، یک قرره ساخته که باعث میشد اسباببازی دوباره ظاهر شود. با ظاهر شدن دوباره آن، فریاد زد «Da» (آلمانیِ آنجا). همانطور که کودکان به طور خستگیناپذیر یک کار را تکرار میکنند، پسربچه بازی جدید را هر بار با همان کلمۀ Da مرتباً تکرار کرد.
فروید این بازی را اینگونه تفسیر میکند:
این بازی، به یک دستاورد فرهنگی بزرگ کودکان، یعنی سائق «دل کندن» (renunciation) مرتبط است؛ اینکه کودک بدون هیچ اعتراضی به مادرش اجازه میداد بیرون برود. او خودش را با صحنهسازیِ غیب کردن و بازگرداندن دوبارۀ اشیایی که در دسترسش بودند، تسکین میداد (۱۹۲۰, S.E. XVIII: 15)..
چرا کودک باید آن رفتار را انجام میداد؟ فروید چند فرضیه را پذیرفت که همه آنها دستکم در نگاه اول، با اصل لذت ناسازگار به نظر میرسند.
فرضیات درباره بازیهای ساده کودکان
فرض اول این بود که فروید میگفت کودک این رفتار را به عنوان یک حرکت ابتدایی مورد نیاز برای غیب شدن و بازگشتن مادرش انجام میدهد. با این حال در اینجا احساس ناخوشایندی که از غیب شدن اسباببازی حاصل میشد، بلافاصله با لذت بازگشت آن جبران میشد. فروید پاسخ میدهد «در مقابل این موضوع، باید این حقیقت در نظر گرفته شود که نخستین قسمت نمایش، یعنی همان عمل ترک کردن، به عنوان یک بازی اجرا شده و تکرارش بسیار بیشتر از کل نمایش و پایان آن لذتبخش بوده است» (۱۹۲۰, S.E. XVIII: 15-6).
دوم اینکه فروید فرض میگرفت به این خاطر از بیرون رفتن مادرش به گریه نمیافتد که یک بازی غیب کردن و بازگشتن ساخته است که در آن، کاملاً تحت کنترل بود. این بازی یک جایگزین واقعی برای غیب شدن مادر و ظهور او بود که او هیچ کنترلی روی آن نداشت. «در آغاز او در یک وضعیت منفعل قرار داشت؛ او تحت تأثیر این تجربه قرار گرفته بود؛ ولی با تکرار آن، هرچند که اصلاً لذتبخش نبود، به عنوان یک بازی، او یک نقش فعال به عهده گرفت. این تلاشها ممکن است به انگیزهای برای تسلطجویی بینجامد که مستقل از اینکه آیا خود این خاطره لذتبخش بوده یا نه، انجام میشود» ((۱۹۲۰, S.E., XVIII: 16.
فروید سپس فرض دیگری را در نظر میگیرد. شاید پرتاب اشیا، حس کودک برای انتقام را ارضا میکند؛ حس انتقامی که نسبت به مادرش دارد و در زندگی واقعیاش سرکوب شده است. اگر چنین باشد، معنای بازی این خواهد بود: «بسیار خوب، برو! من دیگر به تو نیازی ندارم. من خودم تو را بیرون میکنم» (۱۹۲۰, S.E., XVIII: 16)
فروید تلاشهایش برای بررسی تکرارهای مسخره را، که با اصل لذت او در تضاد است، اینگونه جمعبندی میکند: «بنابراین ما در شک باقی میمانیم که آیا برانگیختگی ذهن برای تجربهای غالب جهت مسلط شدن بر آن، میتواند نمودی به عنوان یک اتفاق اصلی و مستقل از اصل لذت داشته باشد؟» (۱۹۲۰, S.E. XVIII: 16). آیا چنین بازیای، ثابتکنندۀ یک اصل مستقل از اصل لذت، یا حتی بنیادیتر، یک اصل مستقلِ دارای انرژی مختص خود است؟
بازی و تکرار، تحت سلطۀ اصل لذت
پاسخ فروید، نهایتاً «نه» است. در اینجا محصول تکرار، نوع دیگری از لذت (البته یک لذت مستقیم) است که معطوف به سلطه بر موقعیت غیرلذتبخش است. او تصدیق میکند که ماهیت غیرلذتبخش چنین حرکتی، آن را برای عمل بازی کردن، ناسازگار نمیکند. وقتی یک دکتر به گلوی یک کودک مینگرد، کودک با ترس یا پرخاش پاسخ میدهد؛ اما این مانع از آن نمیشود که کودک تجربه هراسناک را پس از آن بازی کند [منظور این است که کودکان همچنان به دکتربازی علاقه دارند]. او نتیجه میگیرد که این لذت باید از منبعی دیگر سرچشمه بگیرد. وقتی کودک به صورت جدی در یک تجربه نامطبوع مشارکت میکند، مجدداً این تجربه را در یک نوع بازی ایفا میکند. او نامطبوعترین تجربهاش را با یک همبازی به اشتراک میگذارد و بدین ترتیب انتقام خود را از یک بازیکن جایگزین میگیرد. در نتیجه، چنین مواردی «هیچیک استفادهای برای مقاصد ما ندارند، چراکه آنها وجود و سلطۀ اصل لذت را پیشفرض میگیرند؛ آنها هیچ شاهدی از عملکرد تمایلات ما ورای اصل لذت، یعنی تمایلات ابتداییتر و مستقل از آن، به دست نمیدهند» (۱۹۲۰, S.E. XVIII: 16-7)..
در مورد بازی کودکان، ظاهراً کودکان تجارب نامطبوع را برای دلیل دیگری تکرار میکنند؛ چراکه اگر فعال باشند، میتوانند خیلی بهتر بر یک احساس قدرتمند چیره شوند، تا وقتی که منفعل باشند. به نظر میرسد هر تکرار جدید، تسلطی را که آنان به دنبالش هستند، تقویت میکند… این هرگز با اصل لذت در تناقض نیست؛ تکرار، یعنی تجربه مجدد یک چیز واحد، خودش به طور واضح یک منبع لذت است (۱۹۲۰, S.E. XVIII: 35-6).
مطالب این دو نقل قول نشان میدهد که بازی کودکان به طور کامل ذیل اصل لذت باقی میماند. با این حال تعابیر فروید «و سلطۀ» در نقل قول اول و نیز «به دلیل دیگری» در دومی، باعث میشود درنگ کنیم. به نظر میرسد نیروهایی وجود دارند که بر بازی کودکان اثر میگذارند و در عین حال با اصل لذت قابل پاسخگویی نیستند، ولی او بهتفصیل وارد بحثشان نمیشود.
مثالهای نقض
مشاهدات دردسرسازتر دیگری هم وجود دارند. فروید فعالیتهایی را فهرست میکند که جبر تکرارِ تجارب دردناک را نشان میدهند، اما نمیتوان آنها را ذیل اصل لذت قرار داد: خیّر نیکوکاری که بارها و بارها توسط خیّرین ناسپاس، طرد میشود؛ مرد صلحجویی که مرتباً از «دوستان» خود نارو میخورد؛ شخص مستبدی که دائماً یک مقام مهم را به کسی میسپارد و بلافاصله او را با شخصی مشابه جایگزین میکند؛ و عاشقی که مرتباً مراحل تأسفبار روابط شکستخورده قبلی را در روابط جدیدش نیز تکرار میکند. بدتر از آنها کسانی هستند که تکرارهای دردناک را به صورت منفعلانه تجربه میکنند؛ مثلاً زنی که با سه مرد ازدواج کرد که هر کدام از آنان پس از مدت کوتاهی بیمار میشدند و مجبور به پرستاری از آنان تا لحظه مرگ میشد؛ و سربازانی که از روانرنجوری جنگ در عذاب بودند و کابوسهای مداومی را تجربه میکردند که انرژی فیزیکی را تروما متصل میکرد. بنابراین به قدر کافی موارد بدون توضیح از فرضیه جبر تکرار وجود دارد؛ «چیزی که ظاهراً بسیار بنیادیتر و ابتداییتر از آن است که صرفاً در اصل لذت باقی بماند و متعلق به یک نیروی سائق است» (۱۹۲۰, S.E. XVIII: 18-23 and 32-3).
چگونه جبر تکرار، به سائق مرتبط است؟ فروید میگوید:
ما در مسیر جنبهای کلی از سائقها و شاید در مجموع، زندگی طبیعی افتادهایم که تا بدینجا به طور واضح شناخته نشده یا دستکم به طور صریح مورد تأکید قرار نگرفته است. بنابراین به نظر میرسد که یک سائق به صورت یک نیاز ذاتی ضروری برای زندگی طبیعی پدید آمده تا وضعیت ابتدایی امور را احیا کند؛ وضعیتی موجود زنده مجبور شده بوده تحت فشار نیروهای آزارنده خارجی، آن را ترک کند؛ یعنی این نوعی خاصیت ارتجاعی طبیعی یا به بیان دیگر، تجلی اینرسی ذاتی زندگی طبیعی است.
فروید از نظر غایتشناختی میگوید «هدف زندگی، مرگ است»؛ نه هر مرگی، بلکه نوع خاصی از مرگ که مناسب نوع جاندار باشد. باید موانع واقعیت خارجی را برطرف کرد تا جاندار به نوع درست مرگ خود دست یابد. در واقع فروید به یک سائق مرگ (todestrieb) معتقد شده است (۱۹۲۰, S.E. XVIII: 36-9).
پس از سائقها و ورای اصل لذت، اکنون بگذارید التزامات نظریه اخیر سائقها را برای نظریه بازی کردن و بازیها بررسی کنیم.
اولاً جنبههای تکراری بازی کردن و بازیهای کودکان، غلبه اصل لذت را نشان میدهد، هرچند ظاهراً شواهدی از انگیزشهای تخریبگرانه نیز نشان میدهند. بنابراین معقول است که نتیجه بگیریم بازی کردن کودکان و بازیهایشان عمدتاً معطوف به رهایی روانی از طریق لذت است، هرچند گاهی انگیزشهای تخریبگر را به نمایش میگذارند. برای توضیح دقیقتر، به یکی از مشاهدات شخصی خودم از سالها قبل از یک پسربچۀ شاید یکساله اشاره میکنم. این کودک یک روز که کنار ساحل بود و نمیتوانست به آسانی راه برود، روی یک قلعه ماسهای خوشساخت برخورد کرد و خودش را روی آن انداخت و تا وقتی آن را به طور کامل تخریب نکرد، آرام نگرفت. تکمیل این تخریب و لذت غیرعادی کودک از این کار، تأثیری قوی بر من گذاشت. این رفتار، آموختهشده نبود.
ثانیاً در مقابل رفتار کودکان، رفتار بسیاری از بزرگسالان نیز نشانه واضحی از انگیزشهای تخریبگرانه و یک سائق مرگ را نشان میدهد. بنابراین معقول است که نتیجه بگیریم برخی بازیهای زندگی بزرگسال، بیشتر از کودکان، ضرورتاً تخریبگرانه است و خبر از سائق مرگ میدهد. خشونتی که با بسیاری از بازیهای بزرگسالان همراه است یا بخش جداییناپذیر آنهاست (برای مثال بازیهای رقابتیای همچون فوتبال امریکایی یا مسابقات بوکس نبرد نهایی)، توضیحدهنده همین مطلب است.
به طو خلاصه، معرفی انگیزشهای تخریبگر از طریق سائق مرگ، به فروید ثابت میکند که عدم توفیق در تخلیه انگیزشهای تخریبگر به روشهای قابل تحمل اجتماعی، پیامدهایی بسیار جدی هم برای سرکوبکنندگان چنین انگیزشهایی و هم برای جوامعی که از طریق مقررات بیش از حد و غیرضروری به سرکوب میپردازند، دارد. البته این نظریه در کتاب تمدن و ناخرسندیهایش (۱۹۳۰) آمده است.
بسیاری از دانشمندان، خبرنگاران ورزشی و نیز منتقدان، «سائق مرگ» فروید را به صورت بی چون و چرا، اگر نه به عنوان تنها دلیل برای خشونت ورزشهای رقابتی معاصر، دستکم به عنوان دلیل اصلی آن، پذیرفتهاند و این روند همچنان ادامه دارد. تحقیقات روانشناختی از دهه ۱۹۶۰ تا کنون، قویاً نشان میدهد که دیدگاه سائق تخلیۀ فروید به عنوان تنها تبیین برای نمایشهای پرخاشگرانه در ورزش، غلط است. بنا بر دیدگاه تخلیه، نمایشهای پرخاشگرانه در عرصهها و میادین ورزشی، باید منجر به کاهش پرخاشگری در خارج از عرصهها و میادین ورزشی شود. اما تحقیقات، خلاف این مطلب را نشان میدهد: قرار گرفتن در معرض پرخاشگری، موجب افزایش پرخاشگری میشود. به نظر میرسد به جای یک همبستگی منفی میان پرخاشگری داخل میدان و پرخاشگری خارج از میدان، یک همبستگی مثبت وجود دارد. اما این برای اثبات اینکه دیدگاه سائق تخلیه، بخشی از تبیین کلی نمایشهای پرخاشگرانه (به عنوان ویژگی بیشتر ورزشهای رقابتی) را نشان نمیدهد، کافی نیست و من باور دارم که نشان میدهد.
ورزشهای رقابتی و اختلال روانی شخصی
هرچند فروید خودش درباره ورزشهای رقابتی چیزی ننوشته است، اما ادبیات بسیار غنیای از دیدگاه فروید در این باره بر جای مانده است؛ چراکه این مطلب به دیدگاه بالغ او درباره سائقها مربوط است. بنابراین در ادامه این مقاله، میخواهم کاری متفاوت انجام دهم. میخواهم از طریق پاسخ به دو سوال، به مسئله تعصب ورزشی بپردازم: چرا امروزه مردم خودشان را چنان درگیر رقابتهای ورزشی میکنند که از کارهای جدیتر و چهبسا ارزشمندتر باز میمانند؟ چرا امروزه بسیاری از فرهنگها با کمال میل خود را با رقابتهای ورزشی مشغول میکنند؟
بگذارید «تعصب ورزشی» را در مقابل ورزش رقابتی، به عنوان «تعلق خاطر غیرعقلانی و افراطی نسبت به یک شخص، تیم یا ورزش رقابتی» فهم کنیم. در زبان فروید، درگیری کامل با ورزش رقابتی، به استثنای مشغلههای جدیتر و ارزشمندتر، یک نوع فرار از واقعیت است (علامت روانرنجوری). این همان غیرت وسواسگونه جابجاشدهای را نشان میدهد که فروید میگفت ویژگی تعصب مذهبی است. بنابراین من معتقدم میتوانیم تعصب ورزشی را در جنبههای اصلی، همانند همان تعصب مذهبی و نوعی از اختلال روانی وسواس در نظر بگیریم.
یک ویژگی ذاتی اختلال روانی مذهبی، همانند اختلال روانی رقابت ورزشی، جبر تکرار است (که غالباً در رفتارهای وسواسی مشاهده میشود). شارفنبرگ مینویسد:
فروید هر جا به عناصری از «جبر تکرار» در قالب مظاهر مذهبی میرسید، فرض میکرد همان مکانیسمی در حال فعالیت است که علائم اجباری در اختلال روانی را تشکیل میدهد: زمینه واقعی معنا مفقود، فراموش و سرکوب میشود و به ناخودآگاه میرود و اکنون قوای تاریخساز، مسدود میشوند: همه چیز در همان جا باقی میماند و همیشه بر همان محور میچرخد. آینده نمیتواند رخ دهد، چراکه گذشته قدرتش را حفظ میکند و مرتباً مسیر را مسدود میکند.[۲]
روانشناسی گروهی
فروید یک سال پس از طرح بحث سائق مرگ در کتاب ورای اصل لذت، در کتاب روانشناسی گروهی تفاوتی میان روانشناسی فردی و گروهی میگذارد. او مینویسد: «روانشناسی گروهی، مربوط است به یک شخص، به عنوان عضوی از یک نژاد، ملیت، طبقه، شغل، نهاد یا به عنوان جزئی از توده انسانهایی که در زمان مشخصی برای هدفی معین سازماندهی شدهاند». اگر روانشناسی بتواند تبیین نسبتاً کاملی از تمایلات، انگیزهها، علاقهها و اهداف افراد در ارتباط با نزدیکترین اطرافیانشان به دست دهد، پیش از آن موظف است این مسئله را تبیین کند که چرا فکر، احساس و رفتار افراد پیش و پس از پیوستن به گروه متفاوت میشود (۱۹۲۱, S.E. XVIII: 70-2).
فروید سه ویژگی گروهها را این چنین بیان میکند: اولاً افراد در گروه، به واسطه تعداد زیاد، به احساس شکستناپذیری دست مییابند که به آنها اجازه میدهد از سائقهایشان دست بکشند. دوم اینکه احساسات و رفتارها در گروه، مسری است. سوم اینکه احساسات و رفتارها در گروه، محصول پیشنهاد است که خودش به سرایت میانجامد. ازاینرو میتوان گفت گروههایی که در اصل با نیروهای ناخودآگاه هدایت میشوند، تکانشی، تغییرپذیر، اثرپذیر و سادهلوح هستند و یک نوع حس قدرت مطلق دارند. آنان برای کارهایشان برنامهریزی نمیکنند، پشتکار ندارند یا کاری را به تأخیر نمیاندازند. با تصوراتشان فکر میکنند این تصورات را با مستندات و شواهد، چک نمیکنند. به علاوه، هیچ عطشی برای حقیقت وجود ندارد. به طور خلاصه، در گروهها، هیجانات تشدید و عقلانیت، مهار میشود (۱۹۲۱, S.E. XVIII: 74-80). این ویژگیها به طور واضح در تعصب گروههای ورزشی نیز دیده میشود.
تسلیم هویت
با فرض اینکه افراد فردیت خود را در گروه از دست میدهند، مسئله برای فروید این است که چه چیزی به دست میآورند؟ تسلیم هویت در گروه به پیشنهاد دیگران، پیامدی ناشی از عشق است. بنابراین افراد گروه به واسطه غریزه لیبیدو در کنار هم جمع میشوند (۱۹۲۱, S.E. XVIII: 86-7 and 90-2).
تحلیل گروههای مصنوعی (مثل کلیسا یا ارتش) نیاز به یک نیروی خارجی برای کارکرد و سازماندهی آنان را نشان نشان میدهد. آنچه اعضا را تحت کنترل نگاه میدارد، رهبر آنهاست (در کلیسا، خداوند و در ارتش، فرمانده کل) و نیز این توهم که رهبر، همه آنها را به یک اندازه دوست دارد ((۱۹۲۱, S.E. XVIII: 93. در اینجا میتوان وجوه شباهت به گروهها یا تیمهای ورزشی را به وضوح مشاهده کرد.
بررسی فروید از روانشناسی گروهی (بهویژه تنشهای ادیپی در درون هر خانواده)، نهایتاً او را به روانشناسی فردی باز میگرداند. تمرکز او بر حس همانندسازی پسر با پدرش، و تردیدهایی است که آن را همراهی میکند. پسر دوست دارد اگوی خود را از روی پدرش قالب بزند. نهایتاً همانندسازی به عنوان شکل اصلی یک رابطه هیجانی با شخص دیگر، از طریق تطبیق ناخودآگاه اگوی خود با آن شخص، به یک جایگزین جنسی برای آن شخص تبدیل میشود. در طول دوره نهفتگی، بخشی از اگو خودش را جدا میکند و به یک قوۀ شخصی توسعه میدهد؛ یک قوۀ نقادانه که با آنچه اگوی آرمانی نامیده میشود، در چالش است و فروید آن را بهاختصار «سوپر اگو» مینامد (۱۹۲۱, S.E. XVIII: 106-10).
با توسعه اگوی آرمانی، یک آرمانسازی فوقالعاده از ابژه جنسی پدید میآید؛ به حدی که اگوی شخص، دچار خودفراموشی میشود. «به تعبیری، ابژه، اگو را از پا انداخته است». فروید اضافه میکند که «نقادی اعمالشده توسط این قوه (یعنی اگو) ساکت است؛ هر آنچه این ابژه انجام میدهد و تقاضا میکند، درست و بیگناه است. وجدان در مقابل کارهایی که به خاطر این ابژه انجام میشود، هیچ کار خاصی نمیکند؛ در کوریِ عشق، بیرحمی به سطح جنایت منتقل میشود». نهایتاً ابژه جنسی جایگزین اگوی آرمانی میگردد. در اینجا فروید خود را در موضعی مییابد که یک اصل را برای نهاد لیبیدوییِ هر گونه گروه پایه که قادر به کسب ویژگیهای یک شخص شده و یک رهبر دارد، تنسیق کند (۱۹۲۱, S.E. XVIII: 112-6). من این اصل را در شکل یک تعریف بیان میکنم (هرچند خود فروید جایی آن را بیان نکرده است): یک گروه پایه تعدادی از اشخاص است که یک نفر را جایگزین اگوی آرمانی خود کردهاند و در نتیجه خودشان را با یک نفر دیگر در اگوی خود، همانندسازی میکنند.
رفع خودشیفتگی در گروه
فروید نتیجه میگیرد که تسلیم شدن در برابر یک گروه، یعنی فدا کردن اگوی آرمانی شخص در برابر اگوی آرمانی گروه، که در ویژگیهای رهبر تجسم یافته است. تسلیم کامل (از نوعی که در افراطگرایی مذهبی یا دلبستگی انحصار و واحد به یک ورزش، شخصیت یا تیم ورزشی)، بیمارگونه است؛ اما با فرایندی توسعهای که با خودشیفتگی آغاز میشود و به سمت شناخت یک جهان خارجی و موجوداتِ آن (که همان مقدار توجه میطلبد)، قابل قبول میشود. بنابراین تعصب روی گروههای ورزشی، خودشیفتگی شدید را از بین میبرد، اما ذات اگومحور و پسروندۀ رؤیاها، شوخی و روانرنجوریها، نشان میدهد که رفع خودشیفتگی، اغلب غیرقابلتحمل به شمار میآید (۱۹۲۱, S.E. XVIII: 129-31).
آیا در دوران تمدن، افراد میتوانند از پیوندهای لیبیدوییِ گروه راه فراری داشته باشند؟ آنان نمیتوانند. زندگی متمدنانه، نیازمند آن است که افراد، پیوندهای لیبیدویی بسیاری را با گروهها تشکیل دهند، خواه بیمارگونه باشد یا غیربیمارگونه. او میگوید:
هر شخص، عضوی از چندین گروه پرشمار است، و با پیوندهای همانندسازی، به در جهتهای مختلفی مقید شده است، و اگولی آرمانی خودش را بر مبنای الگوهای متفاوت بسیاری بنا کرده است. بنابراین هر شخص، سهمی در اذهان پرشمار گروه (اذهان یک نژاد، طبقه، عقیده، ملیت و…) دارد و البته میتواند خودش را به بالاتر از آنان تا حد داشتن تهماندهای از استقلال و اصالت، بالا بکشد (۱۹۲۱, S.E. XVIII: 129).
در اینجا واضح است که فروید، پیوند ورزشی را یک راه رضایتبخش و عادی برای پیوستن شخص از طریق همانندسازی یک نوع «ذهن گروهی» به وسیله سرمایهگذاری لیبیدویی میدانسته است. با این حال، این هم واضح است که چنین همانندسازیهای نباید چنان قوی باشد که استقلال و اصالت شخص را از بین ببرد. در غیر این صورت، وابستگی بیمارگونه خواهد بود.
جمعبندی مسئله تعصب گروهی
اکنون من یافتههایم را درباره دیدگاه فرویدی از تعصب ورزشی، به عنوان تعلق به گروه، خلاصه میکنم.
روانشناسی گروهی، برآمده از این واقعیت است که اشخاص در گروهها کاملاً متفاوت رفتار میکنند. در اینجا اشخاص خودشان را به لحاظ لیبیدویی تسلیم گروه میکنند، که جایگزینی برای اگوی آرمانی اشخاص است. در این وضع، آنان عقل خود را تسلیمِ احساسات میکنند و از این طریق به یک احساس شکستناپذیری نادرست دست مییابند که نمیتوانند از آن رهایی یابند. تسلیم کامل در برابر یک گروه، مانع خودشیفتگی شدید میشود و اجازه میدهد که فرد، تا حدی واقعیتهای خارجی را درک کند؛ اما خلاصی کامل از عقلانیت و اعتماد کامل به گروه یا رهبر گروه، بیمارگونه است. همانطور که گروه یا رهبر گروه به اگوی آرمانی شخص تبدیل میشود، یک شخص متعصب ورزشی در گروه نیز فردیت خود را به پای آرمان گروه فدا کرده است.
برای دانلود پی دی اف این ترجمه اینجا را کلیک کنید.
برای دانلود اصل انگلیسی مقاله بازی از نظر فروید اینجا را کلیک کنید.
همچنین برای مطالعه مطلبی مشابه با عنوان «خودشناسی از طریق بازی» میتوانید روی اینجا کلیک کنید.
2 نظر
فرزانه مظاهری
۲۶/۱۲/۱۳۹۹ در ساعت ۲۲:۳۴
عالیه این مقاله. ولی پی دی افش رو نذاشتید که؟ از کجا می تونم دانلود کنم؟
بازیکوش
۰۸/۰۱/۱۴۰۰ در ساعت ۱۰:۳۹
بله، درست میگید. پیدیاف مقاله رو میتونید از لینک زیر دانلود کنید:
https://www.academia.edu/44843882/%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D9%81%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%AF_%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87_%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87_%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9_%D9%87%D9%88%D9%84%D9%88%DA%86%D8%A7%DA%A9