ارزش بازی در رشد کودک چیست؟ آیا بازی، یک فعالیت ضروری است؟ اساساً بازی چه کارکردی دارد؟ نظریه های بازی در حوزه روانشناسی چه چیزی در این باره به ما میگویند؟ در تلاش برای پاسخگویی به پرسشهایی از این نوع، روا نشناسان نظریههای متعددی در زمینه بازی ارائه کردهاند. هنگامی که درباره این نظریهها بحث...
روانشناسی بازینظریه های بازی: روانشناسی بازی از نظریات کلاسیک تا تحقیقات جدید
ارزش بازی در رشد کودک چیست؟ آیا بازی، یک فعالیت ضروری است؟ اساساً بازی چه کارکردی دارد؟ نظریه های بازی در حوزه روانشناسی چه چیزی در این باره به ما میگویند؟
در تلاش برای پاسخگویی به پرسشهایی از این نوع، روا نشناسان نظریههای متعددی در زمینه بازی ارائه کردهاند. هنگامی که درباره این نظریهها بحث میشود، ضروری است به یاد داشته باشیم که هیچ کدام از این نظریهها نمیتوانند به تنهایی و به طور کامل اهمیت بازی در رشد کودکان را بیان کنند. در واقع هیچ نظریهای برای توضیح همه جنبههای رشد کودک کافی نیست. نظریهها باید تنها به عنوان الگوهای آزمایشی در نظر گرفته شوند که چارچوب مفیدی فراهم میآورند تا از این رهگذر بتوان رشد و رفتار کودک را بهتر درک کرد.
فهرست مطالب
روانشناسی بازی: نظریه های بازی کلاسیک
در بحث روان شناسی بازی باید توجه کرد که نخستین نظریه های بازی که در اواخر قرن نوزدهم و سالهای نخستین قرن بیستم پدید آمدند، بر اهمیت زیست ژنتیکی بازی تأکید میکردند. یعنی بازی را مکانیسمی غریزی توصیف میکردند که هم باعث رشد جسمی بهینه میشود و هم نشانگر تاریخ تکاملی نوع بشر است. برای مثال، هربرت اسپنسر در نظریه انرژی مازاد، بازی را امری ضروری توصیف میکند که امکان تخلیه انرژی انباشتهشده کودکان را فراهم میسازد. او معتقد بود که طبیعت، انسان را با مقدار خاصی انرژی که در فرایند بقا از آن استفاده میشود، مجهز کرده است. اگر این انرژی برای بقا استفاده نشود، باید به گونهای تخلیه شود و کودکان انرژی اضافی خود را از طریق بازی تخلیه کنند. البته عقیده اسپنسر در این باره که بازی میتواند به راستی در تخلیه انرژی استفاده شود، درست بود. والدین و معلمان اغلب پی میبرند که کودکان پس از ورزشهای سخت، بسیار آرام میگیرند. به هر حال بزرگسالان متوجه پدیده کاملا متضادی نیز شدهاند: یک کودک اغلب تا سر حد خستگی کامل بازی میکند، و پس از بازی چنین به نظر میرسد که حتی نسبت به پیش از بازی نیز انرژی بیشتری دارد!
دیدگاه دیگر درباره بازی که تقریباً مخالف نظریه اسپنسر است را جی. دبلیو پاتریک مطرح کرده است (۱۹۱۶). به گفته پاتریک، هدف بازی تجدید انرژی است. هنگامی که کودکان خسته و آرام میشوند، بازی آنان را سرگرم میسازد و در حالی که منتظر ترمیم انرژی اضافی طبیعی خود هستند، کمک میکند تا از خستگی رهایی یابند. به هر حال، در حالی که این نظریه میتواند بازیهای ساکن را که کودکان اغلب به آن میپردازند، توضیح دهد، برای بازی جنگ و گریز که بخشی از فعالیت روزانه هر کودک سالمی را تشکیل میدهد، چه توضیحی دارد؟
جان استانلی هال، یکی از شخصیتهای ممتاز نخستین سالهای روانشناسی آمریکا، دیدگاه منحصر به فردی درباره مفهوم بازی کودکان دارد. براساس تئوری بازپیدایی او، رشد هر فرد نشاندهنده روند پیشرفت تکاملی کل نوع بشر است. سینه خیز رفتن نوزاد هنگام بازی ممکن است بیانگر دوره نامشخصی از تکامل انسانی: که در آن دوره انسانها بر روی چهار دست و پای خود راه میرفتهاند. بازی «دزد و پلیس» کودکان دبستانی میتواند نشانگر تجربه نیاکان ما قبل تاریخی ما باشد که فعالیتهای روزانه آنها شکار کردن و جمعآوری غذا بوده است. تئوری بازی هال (و به طور کلی رشد آدمی) قطعاً نظریه جالب توجهی است، اما این تئوری بر اساس دیدگاهی نسبتأ ابتدایی از انسانشناسی جسمی بنا شده است. امروزه این نظریه کمتر در میان روانشناسان رشد مورد پذیرش است.
آخرین نظریه زیست ژنتیکی از سوی کارل گروس (۱۹۰۱) ارائه شده است که بیان میدارد، بازی روش طبیعی بدن به منظور آماده سازی خود برای انجام تکلیفهای زندگی بزرگسالی است. بچه گربهای که گلوله نخی را تعقیب می کند، دقیقا مهارتی را تمرین میکند که بعدها در پیدا کردن غذا استفاده کند.
کودکی که «خاله بازی» میکند، ممکن است در حال آمادهسازی خود برای روزی باشد که قرار است خانوادهای را اداره کند. در واقع، بیشتر بازیهای کودکان همانند فعالیتهای بزرگسالان است. به ویژه هنگامی که آنها شروع به اجرای نقشهای بزرگسالان در بازیهای نمایشی میکنند. با وجود این، روانشناسان بازی معتقدند که بسیاری از بازیهای کودکان شباهت کمتری به فعالیتهای واقعی بزرگسالی دارد، و به طور کلی میتوان آنها را تنها به عنوان آمادگی کلی برای زندگی بزرگسالی پنداشت.
هیچکدام از نخستین نظریههای بازی، که بر غریزه، و اغلب بر مکانیسمهای نامشخص زیست شناختی تأکید داشتند، در میان روانشناسان جدید طرفداران پر و پا قرصی ندارند، هر چند هر کدام از آنها لااقل عناصر واقعی چندی را در بردارند. به هر حال اهمیت آنها بیشتر از جنبههای تاریخی است. دیدگاههای رایجتر امروزی، شامل نظریههایی است که بر ارزش روانشناختی بازی و اهمیت آن در رشد ذهنی، اجتماعی و هیجانی کودک تأکید میکنند. اینک به بررسی برخی از این نظریههای معاصر میپردازیم.
نظریههای معاصر
نظریه روانتحلیلگری
به گفته نظریهپردازان روانتحلیلگر، بهویژه زیگموند فروید و آنا فروید، اهمیت بازی در درجه اول هیجانی است؛ چرا که به کودکان امکان میدهد از اضطراب خود بکاهند؛ اما اصلا چرا یک کودک دچار اضطراب میشود؟ دو نوع اضطراب وجود دارد که مشخصه سالهای نوزادی و کودکی است.
اضطراب عینی، ترس از دنیای بیرونی است. نوزادان و خردسالان درماندگی خود را درک میکنند و میدانند که برای برآوردن نیازهای اساسی خویش باید به دیگران اعتماد نمایند. بهویژه ترس از رها شدن در اوایل کودکی نیرومند است، و جای شگفتی نیست که یک کودک برعکس یک بزرگسال، برای بقا نیازمند مراقب است. بازی، از راه ایجاد توهم قدرت و کنترل در کودک، اضطراب عینی را کاهش میدهد. این مسئله در نظریه های بازی اهمیت بسیاری دارد.
جغجغهای که یک کودک با آن بازی میکند، به جزئی از وجود او تبدیل میشود و برای کودک حس قدرت بیشتری فراهم میسازد. یک کودک بزرگتر با ساختن برجی از قطعههای خانهسازی یا بازی کردن با عروسکها با مدلهای کوچک وسایل زندگی، دنیای بزرگ و پرفشار اطراف خود را به اندازهای تبدیل میکند که بتواند از عهده آن برآید. بازی حداقل توهم موقتی مسلط بودن را فراهم میسازد. به همین ترتیب، کودکی که نقش یک هیولا را بازی میکند، میتواند با تغییر دادن نقش، ترس خود را از هیولا برطرف کند؛ و کودکی که عروسکی را تنبیه میکند، می تواند فارغ از اضطراب تنبیه شدن از سوی والدین، به کارش بپردازد.
دومین اضطرابی که کودکان دچار آن میشوند، اضطرب غریزی است. آنا فروید (۱۹۷۴) بیان داشت که: «منِ آدمی براساس طبیعت خود، هیچگاه بستر مناسبی برای ارضای آزادانه غریزه نیست… بیاعتمادی او به خواستههای غرایز، همیشه به قوت خود باقی است». او میافزاید: نتیجه اضطراب تجربه شده به وسیله من است… [که] مکانیسمهای دفاعی را در مقابل غرایز به فعالیت وامیدارد، و پیماد شناخته شده آن، شکلگیری رواننژندی و ویژگیهای رواننژند است». (صص، ۵۸۵۹).
نظریه پردازان روانتحلیلگری خاطرنشان میسازند که بسیاری از احساسات کودک، شامل خشم، ترس بیدلیل، کنجکاوی جنسی، و میل به ریخت و پاش و ویرانگری، باعث ناخشنودی جامعه بزرگسالان است و از آنجا که بزرگسالان نیرومند موجود در دنیای اطراف وی با این احساسات مخالفت میکنند، کودک از بیان آنها میترسد و خیلی زود بسیاری از احساسات، خواه به رفتار تبدیل شوند یا نه، باعث بروز واکنش اضطراب در کودک میشوند.
نظریه پردازان روانتحلیلگری بر این باورند که نوزادی که با اسباببازی، بازی میکند، حس قدرتی به دست میآورد که به کاهش اضطراب عینی در او کمک میکند.
بازی به کودکان اجازه میدهد تا بدون پیامد مخالفتهای بزرگسالان، احساسات ناخوشایند خود را کاوش کنند. برای نمونه، تمایل به شکستن یک پنجره، زد و خورد با یک همبازی، یا غوطهخوردن در گل و شل ممکن است کودک را بترساند. اما در حین بازی کودک آزاد است دست به ویرانگری و ریخت و پاش بزند، البته بسیاری از کودکان ترسو هنگام چنگ زدن و ورز دادن گِلِ سفالگری، خراب کردن یک قلعه شنی، یا مشت زدن به عروسک بوبو تا حدی پرخاشگر میشوند، و تمیزترین و پاکیزهترین کودکان، اغلب نخستین کسنای هستند که تا آرنج غرق در نقاشی انگشتی میشوند.
دیدگاه روانتحلیلگری درباره بازی، همچنین در نوشتههای اریک اریکسون (۱۹۹۴-۱۹۰۲) منعکس شده است. اریکسون دیدگاه بسیار محدود فروید، را مبنی بر اینکه مهمترین کارکرد بازی کاهش اضطراب است، رد میکند. او بر این باور است، از آنجا که بازی باعث رشد مهارتهای جسمی و اجتماعیای میشود که عزت نفس کودک را افزایش میدهند، میتواند کارکرد ساختن من را نیز داشته باشد. در طول اولین سال زندگی، بازی بر کاوش بدن کودک تمرکز دارد. کودکان در شناسایی تدریجی مهارتهای حسی و حرکتی خود (مانند: نگاه کردن، گوش کردن، صحبت کردن، راه رفتن)، و در کاوش بدن خود (مانند بازی کردن با دستها و پاها) تفاوت میان خود و دیگران را درک میکنند. اریکسون بازی با بدن خود را بازی خود جهانی) مینامد.
کودکان در دومین سال زندگی، در بازی، فراتر از بدن خود میروند و مهارت تسلط بر اشیاء از جمله اسباب بازیها را کسب میکنند. این شکل از بازی تسلطآمیز، من را بیش از پیش توسعه میدهد و ریکسون آن را بازی خرد جهانی می نامد.
سرانجام در طول سالهای پیش دبستانی، کودکان در بازی، به سوی فراتر از تسلط بربدن خود و اشیا حرکت میکنند و بر تعاملهای اجتماعی تسلط مییابند. بازی کردن با همسالان، تقسیم تخیل و واقعیت با آنان، و نمایش مهارتها در موقعیت اجتماعی، همگی عناصر بازی خُرد جهانی هستند که دوباره من کودکان را نیرو میبخشند. به طوری که آنها پی میبرند میتوانند در جامعه بزرگتر دنیا موفق شوند. اریکسون میگوید. بازی کلان جهانی به کودکان کمک میکند تا هر چه بهتر، فرهنگ و نقشهای اجتماعی خود و هر کس دیگری را که میتوان فرض کرد، درک کنند.
رویکرد شناختی – رشدی در زمینه بازی
در روانشناسی بازی و نظریه های بازی نظریهپردازان شناختی بیش از تأکید بر ارزش عاطفی بازی، معمولا بازی را ابزاری برای تسهیل رشد و نمو ذهنی میدانند. برای مثال جروم برونر (۱۹۷۲) و برایان ساتون – اسمیت (۱۹۶۷) هردو خاطرنشان کردهاند که بازی، جو آسوده و آرامی را فراهم میسازد که کودکان در آن میتوانند راهحل بسیاری از مشکلات را بیاموزند. بعدها هنگامی که کودکان در دنیای واقعی با مشکلات پیچیدهتری روبهرو شدند، یادگیریهایی که در حین بازی رخ دادهاند، برای آنان بسیار مفید خواهند بود.
احتمالا گستردهترین مطالب مربوط به بازی را که از سوی یک نظریهپرداز شناختی ارائه شده است، میتوان در نوشتههای زیستشناس و فیلسوف سوئیسی یعنی ژان پیاژه پیدا کرد که بنیانگذار تأثیرگذارترین نظریه در زمینه رشد ذهنی کودکان است، ژان پیاژه بیان داشته که با اولین کارکرد همه موجودات زنده انطباق با محیط است. چنین انطباقی برای بقا ضروری است و میتواند جسمانی باشد؛ مانند زمانی که موجودی در گرمای بسیار زیاد عرق میکند تا دمای بدن خود را پایین یاورد، یا روانشناختی باشد مانند زمانی که افراد شیوههای تفکر خود را برای پذیرش اطلاعات جدید ارائه شده به آنان سازگار میکنند. انطاق جسمانی برای بقاء و رشد و نموبدن ضروری است، و انطباق روانشناختی رشد مداوم ساختارهای فکری ذهن را تأمین میکند.
درونسازی و برونسازی
در نظریه های بازی ، انطباق شامل دو فرایندی است که معمولا به طور همزمان رخ میدهند: درونسازی و برونسازی. درونسازی به معنای گرفتن عناصر جدید از دنیای بیرون و هماهنگ کردن آن با ساختارهای موجود است. در مفهوم جسمانی، بدن آدمی غذا را از راه هضم کردن و تجزیه و در نهایت تبدیل آن به عنوان قسمتی از بدن، جذب میکند. به شیوهای مشابه، ما میتوانیم عناصر ذهنی جدید – اندیشهها، مفاهیم، دیدگاهها – را در ساختارهای موجود در ذهن خود درون سازی کنیم، بدینسان این اندیشههای جدید سرانجام به بخشی از جهانبینی ما تبدیل میشوند.
از سوی دیگر برونسازی، تغییر ساختار ذهنی در واکنش به عناصر دریافتی جدید است. بدینسان بدن آدمی غذا را از طریق ترشح بزاق، انقباض معده و ترشح شیره معده برای تجزیه مواد خارجی و سرانجام به وسیله رشد کردن و تغییر یافتن، برون سازی میکند. به همین صورت، وقتی فردی دیدگاه خود را درباره زندگی، حتی به میزان اندکی تغییر میدهد، در واقع ذهن مطالب فکری جدید را برون سازی – میکند. نکته قال توجه این است که رشد، خواه جسمانی یا ذهنی، بدون رخ دادن هر دو فرایند درونسازی و برونسازی روی نمیدهد.|
درونسازی و برونسازی معمولا در یک زمان اتفاق میافتند، اما مواردی وجود دارند که یکی از آنها به طور قال توجهی گستردهتر از دیگری رخ میدهد. به گفته پیاژه، بازی عبارت از تسلط درونسازی بر برونسازی است. یعنی افزودن عناصر ذهنی تازه در ساختارهای شناختی موجود، بدون ایجاد تغییر در این ساختارها. به عنوان یک مثال عینی، پیتر شش ساله یک جعبه خالی مقوایی پیدا کرده است و برای هدف خاص خودش چنین میپندارد که اصلا این یک جعبه نیست، بلکه موشکی است که او را به کره ماه خواهد برد. بدین ترتیب پیتر به جای اینکه نحوه فکر کردن خود را با واقعیت سازگار کند واقعیت را به منظور هماهنگی با دیدگاهش، به اجبار تغییر میدهد روی هم رفته شیئی که او با آن بازی میکند تنها یک جعبه مقوایی است.
پیاژه بازی را به وسیلهای برای تثبیت رفتاری که به تازگی آموخته شده است، میداند: کودک ابتدا چیز تازهای میآموزد و سپس آنچه را که آموخته است، بارها و بارها تکرار میکند تا اینکه به بخشی از گنجینههای رفتاری او تبدیل شود (روبین، فاین، ووندنبرگ، ۱۹۸۳؛ ساتون – اسمیت،۱۹۸۵). برای مثالی در سطح فعالیت حرکتی، کودکی که در حال یادگیری نحوه استفاده از اسکیت است، باید ابتدا بیاموزد چگونه بدون افتادن روی آن بایستد و باید مانورهای ابتدایی مربوط به حفظ کردن تعادل را تمرین کند تا اینکه این مهارتها کامل تثبیت شوند. تنها پس از اینکه الگوهای حرکتی سادهتر تثبیت شدند، کودک میتواند حرکتهای پیچیدهتر را یاد بگیرد، اما بدیهی است چنین تثبیتی بیش از یادگیری چیزهای تازه، مستلزم تمرین و تکرار یادگیریهای پیشین است.
بازی و یادگیری
اگرچه در نظریه پیاژه بازی مترادف یادگیری نیست، با این حال بدون تردید میتواند یادگیری را تسهیل کند. برای مثال بازی کردن نوزاد با یک جغجغه، یک اسفنج، یک توپ، یا یک قاشق میتواند هماهنگی چشم و دست، تعادل، و توان جسمی را بهبود ببخشد، و میتواند درباره تفاوت اندازه، شکل ساخت، و وزن که اشیا را در جهان مادی متمایز میکنند به او چیزهایی بیاموزد. همچنین بازی نمادین یا خیالی که در طول دومین سال زندگی کودک پدیدار میشود، میتواند تبدیل به یک تجربه مهم یادگیری شود. برای مثال، کودکی که قلعهای را با استفاده از تکههای چوب میسازد، باید تلاش کند که آن را تا سر حد امکان واقعی بسازد و در این فرایند ممکن است چیزهایی درباره طبقهبندی منطقی، رابطه جز و کل، اندازه گیری، توازن، و روابط فضایی یاد بگیرد. از این دیدگاه بازی وانمودسازی میتواند منجر به چیزی شود که پیاژه آن را بازیهای ساختار مینامد که بیانگر حوزه انتقال بین بازی نمادین و «فعالیتهای فاقد بازیگوشی یا انطباق جدی» است (پیاژه و اینهادر، ۱۹۶۹، ص ۵۹). در نهایت، ممکن است هدف خاص بازیهای با قاعده کودکان دبستنی، یادگیی نشد و به جای تمرکز بر تلاشهای هدفمند برای یادگیری مطلب جدید، شامل تثبیت مهارتها باشد اما آنها میتوانند به سادگی رشد ذهنی را تحریک کنند. در اینگونه بازیها، کودکان مشارکت کردن، به یاد آوردن قواعد و پیروی از آنها را یاد میگیرند، و همانطور که از یک سطح تسلط به سطحهای دیگر حرکت میکنند، مهارتهای تازهای به دست میآورند.
کوتاه سخن اینکه در دیدگاه شناختی رشدی ژان پیاژه، بازی با یادگیری یکی نیست. زیرا بازی به برونسازی ساختارهای ذهنی فرد در رابطه با واقعیت نیاز ندارد. بازی با تثبیت فعالیت های جسمانی و ذهنی که پیشتر آموخته شده اند، سروکار دارد. با این همه بازی با قرار دادن کودک در معرض تجربه های تازه و امکانات جدید برای رویارویی با جهان پیرامون یادگیری را تسهیل می کند.
نظریه های بازی: از نظر پیاژه بازی میتواند فرایند یادگیری را تسهیل کند
نظریههای تنظیم انگیختگی
یکی از ویژگی های برجسته بازی این است که از درون فرد برانگیخته می شود. بازی هیچ دلیل آشکاری به جز لذت حاصل از انجام آن ندارد همانگونه که دیدیم، هم نظریه روان تحلیلگری و هم نظریه ژان پیاژه مفهوم انگیزش درونی را می پذیرند؛ خواه این انگیزه کاهش اضطراب باشد یا تثبیت فعالیت هایی که پیشتر آموخته شده اند. با وجود این نظریه پردازان یادگیری رفتاری در ایالات متحده مانند هال، همواره خاطرنشان کرده اند که انگیزش بیرونی و به وِیژه نیاز به ارضای نیازهای بنیادی فیزیولوژیک فرد – منشا حتی پیچیده ترین رفتارهای روانشناختی است. برای مثال انگیزه دلبستگی که باعث ایجاد پیوند نوزاد با مادر می شود، سایقی ثانویه است؛ بدین معنا که پایه آن در اصل تشخیص این امر است که مادر کسی است که نوزاد را تغذیه می کند. بدین سان کودک با مادر خود پیوند برقرار می کند. چون برای ارضای نیازهای فیزیولوژیکی به او وابسته است.
با این همه انگیزه برخی از رفتارها را نمیتوان بر اساس نیازهای بنیادی فیزیولوژیک توضیح داد. از جمله رفتارهایی همچون بازی و کاوش محیط. انسان و همچنین حیوانات رده های پایین به بازی با یکدیگر می پردازند و محیط پیرامون خود را کاوش می کنند؛ تنها به این علت که تمایل به این کار دارند؛ برای این قبیل رفتارها دلیلی وجود ندارد که بتوان آنها را بر اساس کاهش نیازهای فیزیولوژیکی درک کرد. از این رو نظریهپردازان یادگیری تلاش میکنند تا بازی را به جای اشاره به مفهوم درونی انگیزش و به طور اختصاصی تر با مفهوم تنظیم انگیختگی توضیح دهند.
فرض زیربنایی در نظریه تنظیم انگیختگی در زمینه بازی کودکان این است که سطحی بهینه از برنگیختگی دستگاه عصبی مرکزی وجود دارد که انسان تلاش می کند آن را حفظ کند.
بنابراین محیط ایدئال نه تحریک بیش از حد و نه تحریک کمتر از حد فراهم می کند؛ بلکه تنها تا بدان اندازه فرد را تحریک می کند که در حد مطلوبی بر انگیخته شود. این سطح بهینه چیست؟ این سطح جایی بین بیثباتی و خستگی قرار می گیرد. هنگامی که محرک های جدید یا گیج کننده ای در محیط وجود دارند، فرد احساس سردرگمی و بی ثباتی می کند و سطح برانگیختگی دستگاه عصبی مرکزی افزایش مییابد.
برای کاهش این سطح فرد باید محیط را به منظور کاستن از بیثباتی آن کاوش کند. در مقابل، هنگامی که تحریک اندکی در محیط وجود دارد، فرد خسته میشود و برای تامین سطح برانگیختگی مطلوب، به دنبال تحریک میگردد. اینجاست که بازی اتفاق میافتد، زیرا کودکان در شرایطی از بازی برای ایجاد تحریک محیطی استفاده میکنند که در آن تحریک کافی وجود نداشته باشد.
الیس (۱۹۷۳) و فاین (۱۹۸۱) دیدگاههای مشابهی در زمینه بازی برای تنظیم انگیختگی ارئه کردهاند؛ آنها بر این باورند که بازی کودکان شکلهای متنوعی از تحریکها را فراهم میسازد که جاندار به آن نیاز دارد. از جمله این تحریکها میتوان به تحریک بدنی یا جسمانی، تحریک ادراکی، و تحریک ذهنی اشاره کرد. کودکان در بازی، اثرهای جدید به وجود میآورند و در ابتدا به دلیل بی ثباتی موقعیت جدید دچار نگرانی میشوند. هر چند پس از آنکه بی ثباتیموقعیت کاهش یافت، اثر بازی در کل مثبت است. پس از آن، کودکان برای ایجاد بی ثباتیهای جدید تلاش میکنند و بلافاصله مبادرت به کاهش آن مینمایند بدین سان چرخه ایجاد و کاهش بی ثباتی تداوم مییابد. در بسیاری از موارد والدین ناراضی اظهار میدارند کودکان آنها به هنگام بازی به استقبال خطر میروند. در واقع، چنین به نظر میرسد که کودکان از فعالیتهایی که دارای تازگی و خطر پذیری است، لذت میبرند؛ نظیر بازی کردن با آتش، بالا رفتن از درختان، بازی کردن با هیولا و چیزهایی از این قبیل. شاید کودکان به این علت عناصری همچون خطر و آزمون محدودیتها را در بازیهای خود جای میدهند تا از طریق فعالیتهایی هم که عصر بازیگوشی در آنها وجود ندارد، تحریکهایی را به دست آورند.
برگرفته از: کتاب روانشناسی بازی، نوشته فرگاس پیتر هیوز، ترجمه کامران گنجی، ص ۴۸ تا ۵۳